مجريان صدا و سيما در رقابت با فوتباليستها و بازيگران سينما، براي اجراي مراسم و جشنها دستمزدهاي كلان ميگيرند.
به گزارش عصر ايران، نرخ اين دستمزدها تا 10 ميليون تومان هم ميرسد.
براساس اين گزارش هماهنگي برخي از اين آقايان و خانمها، با مبالغ نجومي همراه است بويژه در برنامههايي كه قرار است با مشاركت نهادهاي دولتي برگزار شود.
نكته جالبتر اينكه در بسياري از اين برنامهها، قرار است مجريان درباره "نيكوكاري، كمك به همنوع، صدقه، ايثار و گذشت و..." سخنراني كنند و مجلس را گرم كنند!
مبلغ دستمزد، بايد چند روز قبل از برنامه به شماره حسابي كه در اختيار ميزبان و برگزار كننده برنامه قرار ميگيرد، واريز شود و معمولاً قراردادي نيز تنظيم ميگردد كه اسكان در هتل چند ستاره مركز استان با پذيرايي عالي (اگر برنامه در شهرستان باشد) نيز جزو مفاد قرارداد خواهد بود.
بليت هواپيما و سوغات آن شهر نيز ضميمه اين مبلغ است. برخي از مجريان علاوه بر مدير برنامه كه چانه زنيهاي لازم را انجام ميدهد، وكيل هم دارند و اين قرارداد توسط وي تنظيم ميگردد و كوچكترين تعلل در پرداخت به موقع وجه يا كم و كاست در پذيرايي، اين حق را به آقاي مجري ميدهد كه برنامه را نيمه كاره رها كرده و به تهران باز گردد!
یکی از خبرگزاری ها هفته گذشته با انتشار عکس هائی از دستگیری باند سرقت و زور گیری در مشهد خبر داد. عکس ذیل نیز در این گزارش تصویری منتشر شده است. در این رابطه 3 نکته به نظر می رسد.
1- نقش این کودک در ماجرای زور گیری چیست؟ احتمالا در زورگیری مشارکت داشته است . مثلا طعمه سرقت و سارقین بوده است. با توجه به سن و سال وی و اینکه به طور قطع اجیر شده است انتشار عکس وی آنهم با این وضعیت چه توجیهی دارد؟ آیا انتشار عکس وی و زدن نام و نشانش بر سینه و چرخاندن نام و شهرتش در شهر واقعی و مجازی بی آبرو کردن این کودک نیست؟ آیا وی جزء کسانی نیست که رهبر انقلاب در تذکری اخلاقی و انسانی فرمودند نباید آبرویشان را ریخت؟ به نظر شما اگر این کودک دادگاهی شود چه جرمی برایش اثبات می شود؟
2- اخبار پنهان و آشکار نشان می دهد که غرب و شرق و عمال داخلی و خارجی آنها روی بحث های حقوق بشری در ایران متمرکز شده اند. کمترین کارشان، جعل خبر برای سیاه نمائی از وضعیت حقوق بشر در ایران است. رسانه اجیر می کنند و دلار و ریال خرج می کنند تا بگویند در ایران چنین و چنان است. در شرایطی که در ایران اسلامی مترقی ترین احکام و قوانین را در برخورد با مجرمین کم سن و سال داریم ، این نحوه برخورد و مجوز دادن برای عکس گرفتن و انتشار آن چه مفهومی دارد؟ آب به آسیاب دشمن نیست پس چیست؟
3- این کودک که انشا الله در کانون اصلاح و تربیت تادیب می شود و به جامعه باز می گردد. حتما چهره اش نیز تغییر می کند و دوستانش به خاطر این عکس از او دوری نمی کنند. برای او حتما در زندان کودکان توضیح می دهند که در حکومت اسلامی تبعیض نداریم و برخورد با فساد دانه درشت های کابینه، خط قرمز نیست و نه تها فر قی میان "مجرم کودک" با "فاسد بزرگ" نیست بلکه مجازات مسوول خائن چند برابر کودک خام و جاهل است.
او نیز در انتظار می نشیند تا روزی عدلیه اسلامی مسئول فاسدی را همینطور چشم بسته و شناسنامه بر گردن در خیابان بچرخاند و رسانه ها از او عکس بگیرند و منتشر سازند تا درس عبرت کوچک و بزرگ شود.
عدلیه نام کسانی که شرع مقدس مجوز آنها را داده افشا کند. نکند به نام مصلحت، تبعیض را جای عدالت بنشانیم و کودک اجیر شده را بجای مقام ارشد دولتی هو کنیم و در شهر بچرخاینم.
امیرالمونین در مورادی با حاکم مجرم و اخلال گر اقتصادی چنان برخورد می کرد که نه در آن روزگار بلکه در طول تاریخ نامش را با بی آبرویی بخوانند.
سردار دلاور ايراني در شرايطي كه هيچ اميدي به پيروزي بر قواي بيگانه در خاك ميهن نبود در پاسخ به فرمانرواي فاتح كه او را در حلقه محاصره در آورده بود مي نويسد : " من تا جان در بدن دارم از اينجا دفاع خواهم كرد " و هنگامي كه اسكندر مقدوني بار ديگر با اصرار به او پيغام مي دهد كه شاهنشاه تو گريخته و مقاومت تو بي حاصل است تسليم شو تا تو را يكي از فرمانروايان اين سرزمين كنم ، سردار بزرگ و دلاور ايراني چنين پاسخ مي دهد :" حالا كه شاهنشاه ايران از اين مكان رفته من آن قدر در اينجا مي مانم و مقاومت مي كنم تا بميرم ".
پاهاي استوار آريوبرزن اين سردار دلاور ايراني هيچ گاه براي دفاع از پايتخت امپراتوري ايران به پرسپوليس نرسيد ، اما بنا به روايت مورخان ، به هنگام حمله اسكندر مقدوني به ايران مقاومتي جانانه از سوي اين دلاور مرد بزرگ و خواهرش يوناب صورت گرفته است .
از آريوبرزن مي گوييم ، او كه دلاوي و حميتش براي سرزمين و خاك پاك ايران تنها با يك مجسمه در شهر ياسوج پاس داشته مي شود ، كه اين روزها متاسفانه روي باقي ماندن همان مجسمه هم حرف و حديث است و كساني كه مهري نسبت به او و يادآوري تاريخ دلاوري هايش در راه ميهن ندارند ، مي خواهند مجسمه او را پايين بياورند.
باز جاي شكرش باقي است كه اسكندر مقدوني آن قدر كرامت داشت كه دشمنان خود را گرامي مي داشت و پس از اينكه آريوبرزن اين سردار دلاور ايراني تا آخرين قطره خون در راه ميهن دفاع كرد و به شهادت رسيد به پاس دلاوري هاي اين سردار بزرگ سنگ قبري بر مزار او گذاشت اما روي آن نوشت " به ياد لئونيداس " ! (همان پادشاه اسپارتي كه در نبرد با خشايارشا ايراني جان داده بود)
به هر حال اسكندر دشمن ما بوده و است و انتظاري از او نبود تا داريوش سوم اين شاهنشاه گريزان و ترسوي ايران را با كرامت به خاك سپارد و يا بر مزار آريوبرزن اين سردار دلاور ايران سنگي بگذارد .
اما قصه پر غصه در اينجا است كه امروز پس از گذشت بيش از 2300 سال از مقاومت جانانه آريوبرزن در برابر هجوم دشمن خارجي ، تنها پاسداشت بزرگواري ها و دلاوري هاي او در راه ميهن ، كه يك تنديس از پيكر او در شهر ياسوج است ، مي خواهد پايين بيايد.
پايين آمدن پيكره آريوبرزن از شهر ياسوج پيغام هاي متعددي دارد كه هيچ كدام از آنها چه بخواهيم و يا چه نخواهيم در جهت منافع ملت بزرگ ايران نيست .
اين كار علاوه بر اينكه كشيدن خط بطلان بر روي دلاوري هاي اين سردار بزرگ ميهنمان است بدين معنا است كه : "اي دشمنان خارجي ، ما ايراني ها غيرت نداريم بر ما بتازيد " چون ما مجسمه تنها سرداري را كه در برابر سپاه اسكندر مقاومت كرده را پايين مي آوريم ، كاري كه شايد خود اسكندر هم آن را انجام نمي داد چون اگر او مي خواست نام و آوازه اين دلاور ايراني در تاريخ دفن شود ، او را دفن نمي كرد و بر مزار او آن گونه كه مورخين نقل كرده اند سنگ نمي گذاشت .
در منابع مختلف تاريخ آمده كه اسكندر با وجودي كه دشمن بود و يك مهاجم ، آريوبرزن را دفن كرده و بر او سنگ مزار گذاشته و يا پيكر داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي را با احترام به خاك سپرده است.
آدمي متعجب و متحير مي ماند از اين بي غيرتي و بي حميتي ملي ، واقعا اينان كه چنين مي كنند در سر به چه مي انديشند ؟
بزرگداشت شهداي راه ميهن و شهداي هشت سال جنگ تحميلي ، تنها درشعار محقق نمي شود . تا زماني كه دم از شهدا مي زنيم ولي راه شهدا را آن گونه كه بايد گرامي نمي داريم و هنگامي كه دم از شهدا مي زنيم اما شهداي نخستين دفاع از ميهن و مرز بوم ايران زمين را گرامي نمي داريم و به كودكان خود نام و آوازه آنها را نمي آموزيم و هنگامي كه قصد مي كنيم تا مجسمه دلاور مردان و سرداران بزرگ تاريخ ايران زمين را به جاي تكثير از بلندي به زير كشيم ، ادعاهاي ما درباره تقدير و تكريم شهدا به طنز شبيه تر است ، آن هم طنزي تلخ تلخ !
به گزارش اعتدال ، حسن عباسی در تازهترین اظهارات خویش در دانشگاه یاسوج گفت: افزایش دختران تحصیلکرده در کشور سبب بحران خانوادگی در جامعه و بین خانوادهها شده است و دولتهای سازندگی و اصلاحات با اهدافی از پیش تعیین شده برای نابودی بنیان خانواده، افزایش سن ازدواج و ... درصدد افزایش جذب دانشجویان دختر در دانشگاه برآمدند.
عباسی افزود: «در دورانهای سازندگی و اصلاحات به این مورد پرداختند تا در زمان کنونی زمینه پرداختن به جنبش آزادی زنان فراهم شود و از سال 82 شاهد افزایش حضور دختران در دانشگاههای کشور هستیم و رشد آمار دانشجویان دختر دانشگاههای کشور در حال تبدیل شدن به یک بحران است.»
عباسی در ادامه توجیهات خود در مضر بودن تحصیل دختران، متذکر میشود: در دوران اصلاحات بحث توانمندسازی دختران مطرح شد و در عمل خانواده ها ناکارآمد و سن ازدواج را بالا بردند و این یک خیانت و جنایت بود و اگر اینک بخواهیم بحث توانمندسازی پسران را شروع کنیم 20 سال طول می کشد.
عباسی که زمانی از طرفداران احمدینژاد بود در ادامه احمدینژاد را یک لیبرال میخواند و مدعی میشود: جریان لیبرال، فعلا گفته باید سکوت کرد. الان برخی اصولگرایان لیبرالی عمل میکنند و فکر میکنند 24 میلیون رای داشتهاند و باید با استفاده از تفکرات لیبرالی رای 14 میلیون دیگر را جذب کرد.
عباسی تبلیغ ... در تلویزیون و وجود پیتزا فروشی در یاسوج را دلیلی از نفوذ جریان لیبرال و هجوم فرهنگی غرب برای تغییر زندگی مردم ایران تعبیر کرد و مدعی شد: ما از تفکر سروش و دیگران نگران نیسیتم بلکه این تغییر سبک زندگی نگران کننده است. در یکی از خیابان های شهر سنتی یاسوج شش پیتزافروشی وجود دارد و این مورد در یک جامعه سنتی جای تعجب دارد و با این کار میخواهند سبک زندگی را تغییر دهند!
میگویند یا به شدت شجاع است یا وقیح! به شدت صادق است یا ظالم! «مردی با سه همسر» با همین عنوان ساده و پرمغز(!) مشهورترین چهره هفتههای اخیر بود. البته الان از این که در تلویزیون آن حرف ها را زده پشیمان است
هیچکس متوجه نمیشود که چرا شما به تلویزیون رفتید؟ هدفتان چه بوده؟ گویا پیامدهای خیلی بدی هم داشته برای شما!
من کاملاً معتقدم که یک کار فرهنگی کردم به خاطر خدا این کار را کردم. نامردی همه جا را برداشته، حتی بین دوستان خودم. ولی من این کار را نکردم. من کاملاً رو بودم و این طوری خودم را ارضا کردم و به این صورت ذهنم مشغول شده. هم برای کمک کردن به دیگران و هم کمک به خودم. ولی نامردیهای زیادی در این روزها دیدهام.
دل پری داریدها!
خلاف شرع که نکردم... اگر هم ازدواج کردم، برای این بوده که به انحراف کشیده نشوم. چون مشکلاتی داشتم که از این طریق آنها را حل کردم.
حالا این نامردیها و نامرادیهای چه بود؟
راستش را بخواهید، خیلی سنگین برای من تمام شد. همه یک جورهایی در مورد من حرف میزدند، چه خوب، چه بد. ولی من دوست نداشتم این اتفاق بیفتد.
بههرحال هر موضوعی چه کوچک و چه بزرگ وقتی رسانهای میشود. باز خوردهایی هم دارد.
بله البته. ولی من نمیدانستم چون تجربهای نداشتم. فکر نمیکردم این اتفاق بیفتد. فکر میکردم به آنهایی که زن دارند و میروند خلاف جهت زندگی، این کار را انجام میدهند و به انحراف و اینها کشیده میشوند، یک راهحل نشان بدهم. میخواستم بگویم اگر این کار را انجام دهید بهتر است، حتی راحتتر هستند؛ خوش هم میگذرد. حالا نظر شما چیست.
نظر من؟! این کاری که شما کردید خلاف شروع نبوده ولی در عرف فعلی هم کار پسندیدهای نیست. شاید حتی رسانهای کردنش هم درست نبوده باشد.
خب چرا در عرف نیست؟ باید طوری باشد که اگر خواستی پنج تا زن هم بگیری، راحت باشی.
آقا جان، اسلام هم چهار تایش را مجاز دانسته!
خب بله. اگر به من باز هم فشار آید و مشکل دیگری پیش بیایید، یکی دیگر هم میگیرم!
اجازه دهید موضوع را باز کنیم؛ این مشکلات و فشارهایی که میفرمایید چه بوده؟ روانی یا جنسی؟
اولین آنها بچه است. همسر اولم بچهدار نمیشد. مجبور شدم دوباره ازدواج کنم. البته با رضایت کامل همسر اول؛ حتی با رضایتنامه کتبی او. ما اصلاً مشکلی با هم نداشتیم. همسر دوم خیلی مادی بود و اصلاً با من نساخت. برای همین هم زن سوم را گرفتم.
یعنی چه؟ یعنی چون همسر دومتان خیلی اهل مادیات بود. مجبور شدید سه باره زن بگیرید؟
بله. پدر من را در آورد! چون تمام این حرفها را به خودش هم گفتهام میگویم. الان هم هر سه تایشان هستند و راحت در حال زندگی هستیم. هیچ کموکسریای هم هیچ کدامشان ندارند. تمام زندگیشان هم کاملاً مساوی است. کاملاً تأمینشان میکنم.
برخورد فامیل و آشنا چه بود؟
خیلی بد! خیلی بد. یکی از خانمهای فامیل گفت «حالا همه عالم و آدم باید بفهمند تو سه تا زن داری؟» گفتم مگر عیبی دارد؟ گفت «این کارت روی شوهران ما تأثیر میگذارد»
خب راست گفته! کار شما روی خیلیها تأثیر میگذارد. چون رسانهای است و تأثیرگذاری عمومی.
به نظر من چرخاندن یک زندگی شقالقمر است، چه برسد به سه تا زندگی معلوم نیست من چطور توانستهام برای همین هم خیلی از افراد فقط دوست دارند همه چیزشان مخفی باشد و اصلاً رو نمیکنند ولی من جراتش را دارم.
حرف دیگری دارید برای تبرئه خودتان؟
فکر میکنید دارم خودم را تبرئه میکنم؟! من کار خلافی نکردهام که تبرئه کنم. اصلاً چرا من باید مورد تهاجم خانمها و آقایان قرار بگیرم؟ اگر میدانستم این همه پیامد برای من دارد، اصلاً این کار را نمیکردم.
مطلب حاضر شاید به گونه ای تکراری به نظر برسد، ولی بازنشر آن خالی از پند و عبرت نیست:
سال 1264 قمرى، نخستين برنامهى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد.
به گزارش مشرق، در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويسها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باختهاند، امير بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانويسها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند يا از شهر بيرون مىرفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبيدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههايتان آبلهکوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مىشود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست دادهاى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم.. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مردهاند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاىهاى مىگريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچهى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست.
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشکهايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيدهاند.
امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ايرانىها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مىگريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.
روحش شاد یادش گرامی